نقل است از يكى از اماميّة كه گفت با فضل بن حسن همراه بوديم به حوالى آن مكان رسيديم كه ابوحنيفه در آنجا درس مىگفت. فضل گفت من از اينجا نروم تا وى را ملزم نكنم، وى را گفتند او از علماء زماناست مبادا تراملزمكند، گفت هرگز حجّت كسى بر حجّت مؤمنان غالب نشود. پس نزد ابوحنيفه رفت و گفت اى خليفه مرا برادرى هست از من به سال بزرگتر و رافضى است هرچند باو گويم كه بعداز رسول (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فاضلترين مردم ابوبكر است او مىگويد عليست به چه طريق او را ملزم كنم. گفت با برادرت بگو كه ابوبكر و عمر در جهاد نزد رسول (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) مىنشس,مناظره فضل بن حسن با ابوحنیفه ...ادامه مطلب
زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگرزندگی مشترک داشتند.آنها همه چیزرا به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش دربالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره...... ,داستان پند آموز,داستان پند آموز کوتاه,داستان پند آموز و کوتاه,داستان پند آموز جدید,داستان پند آموز عاشقانه,داستان پند آموز زندگی,داستان پند آموز كوتاه,داستان پند آموز انگلیسی با ترجمه,داستان پند آموز انگلیسی,داستان پند آموز از بزرگان ...ادامه مطلب